معنی کنایه از بدخلقی کردن

لغت نامه دهخدا

بدخلقی

بدخلقی. [ب َ خ ُ] (حامص مرکب) دشوارخویی. بدصحبتی. طخوخ. (یادداشت مؤلف). دخن. ترش. حجرمه. (منتهی الارب). بدخویی.


کنایه

کنایه. [ک ِ ی َ / ی ِ] (از ع، اِ) کنایه. کنایت. رجوع به کنایت و ماده ٔ قبل و ترکیبهای این کلمه شود.

حل جدول

کنایه از بدخلقی کردن

گوشت تلخی کردن


مثل بدخلقی کردن

گوشت تلخی کردن


ترشرویی و بدخلقی

اخم و تخم


گوشت تلخی کردن

کنایه از بدخلقی کردن


کنایه از محکم کردن

چهارمیخه کردن


کنایه از اخم کردن

ابرو ترش کردن

مترادف و متضاد زبان فارسی

بدخلقی

بداخلاقی، بدخویی، ترش‌رویی، تندخلقی،
(متضاد) خوش‌خویی، خوش‌خلقی، خوش‌رویی

فارسی به ایتالیایی

معادل ابجد

کنایه از بدخلقی کردن

1114

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری